تو زیر همه چیز زدی،
و من
فقط
زیر گریه...
ذائــــــقـــه امـــ پــیــر شـــده
بیـــســـتـــ ســـالگی امـــــ ؛
طـــعــــم پنــــجــــاه ســــــالــگـــی دارد
شايد برايت عجيبست اين همه آرامش ام !
خودمانی بگويم ؛
به آخر که برسی ديگر فقط نگاه ميکنی
اسمش " تقصیر " است!
حالا تو هی بگو " تقدیر " و خودت را آرام کن
بعضی وقتها
از شدت دلتنگی ، گریه که هیچ
دلت می خواهد ،
های های بمیری
اینجــــــا ؛
همــه ی نســل هــــا ؛
نســـل سـوختـــه هستنــــــد
فقــط درصـــد سوختگــــی فــــرق می کنـــــد !
چشم بَـــــسته از فرسنگ ها می شناسمت!
این تَـــــلاشت برای گم شُــدن مَــرا می خنداند